من و یار سیمین بر (1)

ساخت وبلاگ

چون خویشتن فقط این سطور خوانم، زبانم بر همه چیز جاری است گرچه زنهار از روزگاری که همه ی سرائر افشا گردد که لابد خواهد بود.

آن یار سیمین بر زمن رنجیده است که من عرض و آبروی خود در راه عشق تو بنهادم اما تو حتی قلیل قولی که دادی بر عهد نماندی

هم تو را او کفایت کندکه به پشیزی تو رانستاند

بر گفته ی آن سیما رو که نتوان گزافه ای راند که حق می گوید

خواستم بگویم خدای بزدلان را رحمت کناد که از بزدلی زیر سنگ آسیاب له گردند ودم نزنند، که هاتفی نهیبی زد که

بزدلی؟؟؟ پس جسارت چه کردی که دل به سیمین بری بنهادی

گربزدل و ضعیف النفسی،

هم به قدر پیاله ات ادعای مستی کن و جامه بدران

ای هاتف ای عقل تلخ، سخن بجا گفتی، اما بیجا!!! که آن هنگام که

دیده دید و دل باخت، این عقل تلخ من لال بود.

و اما عشق...
ما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2vaamaeshgh2 بازدید : 212 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 2:15