من و یار سیمین بر (2)

ساخت وبلاگ

دیگری به مسافرت رفت!!! میگوید نه ماه سال جور خانواده با من است، اکنون این سه ماه تو باید آنان را دریابی!!!

اما نمی دانم من را چه کسی باید دریابد؟؟!!!

می توانستم جوابش را چنین دهم که به آنان که به مسافرت رفتی، بنگر. که یا دوشیزگانند و یا عیالانی که شبها در بستر شوی خویش آرام گرفته اند، اکنون می خواهند خستگی خویش بزدایند و باز رهسپار بستر شوی خویش گردند. اما تو چه؟ آن گاه که شویت به بستر آید، از بسترش برخیزی؟!!!

یار سیمین بر من نیز که از من ناخرسند، به من می گوید هرچه سرت می آید حق توست. اگر مرد بودی و دیگری را رها می نمودی، اکنون من بر بالین تو میبودم و تو از آغوشم مستغنی میگردیدی!!

به او می گویم ای دلبر من بر این کلام تو چندین نکته وارد است:

اول آن که حکایت من مردی و نامردی نیست! حکایت من ظلم پذیری ما مردان بینوا است. من برای کودکانم خون جگر میخورم و راحت خویش فنا میکنم، که البته خطاست!!!

دوم آن که این ظلم بر من، ناشی از فقدان شعور دیگری است، خود دیگری هم می داند اما متعمدانه چنین کند!!

سوم آن که  ای یار شیرین من، مگر من از آغوش تو سیراب شوم که ظن می بری از آن مستغنی شوم؟؟؟!!!

و اما عشق...
ما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2vaamaeshgh2 بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 2:15