حکایت شبگرد و بام فرسوده

ساخت وبلاگ

داستان شبگردی که از پشت بام فرسوده  بینوایی بر زمین افتاد را شنیده اید؟؟ گویا حکایتی از عبید زاکانی است.

شبگردی با پای شکسته، یقه مرد بینوایی گرفته، بر حاکم ستمگر و جاهلی وارد شد که ای حاکم من از این مرد بر تو عارض شده ام که دیشب در پی رزق حلال بر بام این مرد شدم. اما بام فرسوده این مرد وزن سنگین مرا تحمل نکرد و فرو ریخت. فرو ریختن همان و شکستن دست و پای من همان. چه کسی حق من و عیالان من را از این مرد ستاند؟؟؟!!!

دادگاه یاشار سلطانی هم همین است. مردی از اصحاب رسانه، بر وظیفه خود عمل نموده، ظلم و ستم رهزنان و دزدان را افشا نموده است. حال در محکمه عدالت عالیجنابان، وی را محکوم کنند و به چنگ دستان عدالت ایشان، به مجازات رسانند!!!

تعجب ندارد، اصلا از اینان گر رفتاری غیر از این ببینی و عدالتی از ایشان نمودار گردد، باید شگفت زده شوی. وگرنه این روال مرسوم و عهد معهود اینان است!!!

مگر نه این است که باید عالمی آکنده از ظلم و ستم گردد؟؟؟؟؟؟

قریب به ده سال پیش برای پرونده ای قضایی که هنوز که هنوز است به فرجام نرسیده، به دارالوکاله وکیلی زبردست رهسپار گشتم. به او ثابت نمودم که به وضوح و آشکار حق در این پرونده با من است و بر من ظلم شده است، اما چدین سال بود بدون نتیجه از این دادگاه به آن دادگاه رهسپار میگشتم تا جایی که حتی دادگاهی رای به کلاهبرداری من داده بود و این درحالی بود که من متضرر گشته بودم!!! نگاهی عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: اگر موکلی داشته باشم که حتما مجرم و مستحق مجازات باشد، هر چقدر به من و این دادگاه عادل پول بدهد، من میتوانم حکم مجازات او را تاخیر ببخشم از 5 سال تا 20-30 سال!!!!

آری سخن دیگری باقی می ماند؟؟؟

و اما عشق...
ما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2vaamaeshgh2 بازدید : 215 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 2:15